در هوای دوگانگی، تازگی ها پژمرد
بیایید از سایه _ روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم، در برگ فرود آییم
و اگر جا پایی دیدیم، مسافر کهن را از پی برویم
برگردیم، و نهراسیم، در ایوان آن روزگاران، نوشابه جادو سر کشیم
شب بوی ترانه ببوییم، چهره خود گم کنیم
از روزن آن سو ها بنگریم، در به نوازش خطر بگشاییم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم، نه به بند گریز، نه به دامان پناه
نشتابیم، نه به سوی روشن نزدیک، نه به سمت مبهم دور
عطش را بنشانیم، پس به چشمه رویم
دم صبح، دشمن را بشناسیم، و به خورشید اشاره کنیم
ماندیم در برابر هیچ، خم شدیم در برابر هیچ، پس نماز ما را در نشكنيم
برخیزیم، و دعا کنیم:
لب ما شیار عطر خاموشی باد!
نزدیک ما شب بی دردی است، دوری کنیم
کنار ما ریشه بی شوری است، بر کنیم
و نلرزیم، پا در لجن نهیم، مرداب را به تپش درآییم
آتش را بشوییم، نیزار همهمه را خاکستر کنیم
قطره را بشوییم، دریا را در نوسان آییم
و این نسیم، بوزیم، و جاودان بوزیم
و این خزنده، خم شویم، و بینا خم شویم
و این گودال، فرو آییم، و بی پروا فرود آییم
بر خود خیمه زنیم، سایبان آرامش ما، ماییم
ما وزش صخره ایم، ما صخره وزنده ایم
ما شب گامیم، ما گام شبانه ایم
پروازیم، و چشم براه پرنده ایم
تراوش آبیم، و در انتظار سبوییم
در میوه چینی بی گاه، رویا را نارس چیدند، و تردید از رسیدگی پوسید
بیایید از شوره زار خوب و بد برویم
چون جویبار، آیینه روان باشیم:
به درخت، درخت را پاسخ دهیم
و دو کران خود را هر لحظه بیافرینیم، هر لحظه رها سازیم
برویم، برویم، و بیکرانی را زمزمه کنیم
عشق یعنی سالهای عمر سخت
عشق یعنی زهر شیرین بخت تلخ
عشق یعنی خواستن٬ لَه لَه زدن
عشق یعنی سوختن پر پر زدن
عشق یعنی جام لبریز از شراب
عشق یعنی تشنگی یعنی سراب
عشق یعنی لایق مریم شدن
عشق یعنی با خدا همدم شدن
عشق یعنی لحظه های بی قرار
عشق یعنی صبر یعنی انتظار
عشق یعنی از سپیده تا سحر
عشق یعنی پا نهادن در خطر
عشق یعنی لحظه ی دیدار یار
عشق یعنی دست در دست نگار
عشق یعنی آرزو یعنی امید
عشق یعنی روشنی یعنی سپید
عشق یعنی غوطه خوردن بین موج
عشقِ یعنی رد شدن از مرز اوج
شیرین ِ تلخ ، یا نه ، کمی تلخ ِ بی نمک
مردم کمک کنید اگر می شود ، کمک
من دارد از تمام خودم خسته می شود
گمُ می شوم درون خودم یا بدون شک
پایم به راه ِ چشم ِ کسی بسته می شود
چشمم به پای چوبی ِ این قصه، آدمک
حوّا ، قرار ، کافه ی سیب سه شنبه شب
من با شما شبیه دو گنجشک بی کلک
دو مرغ عشق ، قمری ِ عاشق ، دو مرغ ناز
یک باغ وحش کهنه ی عشقی ، پر از کپک
دنیای غرق می شوم انگار توی آن
امروز های گمشده در فوج قاصدک
هی داد می زنم غزلم را شبیه شعر
وقتی بریده می شوم از تو ، خودم فلک
دارد مرا به برزخ تو هدیه می دهد
جایی شبیه دوزخ من بدتر از درک
جایی به تنگی ِ همه ی چشم های زخم
جایی به ناشناسی ابعاد ِ مردمک
من دارد از تمام فضا خسته می شود
مردم کمک کنید اگر می شود ، کمک
نمانده فاصله از چشم هاي تو تا من
ببين تو خيره در آيينه ام شدي يا من
به لطف چشم تو فصل پرنده نزديک است
به چشم شاعر چشم انتظار،حتا من
براي ديدن زيباترين منظره ها
هميشه نوبت همسايه بود ، حالا من
چه چشمهاي قشنگي ! خدا به خير کند
دچار اين همه زيبايي تو تنها من
شروع وسوسه در ذهن خام آدم : تو
نيازمند همين حيله هاي حوا : من
به اوج بوسه و لبخند و شعر خواهي رفت
تو مي روي و خدا شاهد است اما من
فقط سلام مرا پاسخي مطمئن ترباش
جواب مساله ي عشق و نان و گل با من
نگاه میکنم از غم بهغم که بیشتر است
به خیسیه چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت، فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانهترین خوابهای توی تنات
به عشقبازی من با ادامهی بدنات
به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّهای که توام! در میان جاری خون
به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره
به «هرگز»ات که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»
به دستهای تو در آخرین تشنّجهام
به گریه کردن یک مرد آنور ِ گوشی
به شعر خواندن ِ تا صبح بی همآغوشی
به بوسههای تو در خواب احتمالی من
به فیلمهای ندیده، به مبل خالی من
به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفیام…
به خستگی تو از حرفهای فلسفیام
به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده
قسم به من! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعرهای خط خطیام
دوباره برمیگردم به شهر لعنتیام
به بحث علمی بی مزّهام در ِ گوشات
دوباره برمیگردم به امن ِ آغوشات
به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ …
دوباره برمیگردم، به آخرین بوسه
نظرات شما عزیزان:
|